من از تكرار هذيان در تب پاييز مي ترسم
از اين اسطوره هاي از تهي لبريز مي ترسم
درونم آنچنان از چهره ي تاريخ چركين است
كه از هر يادگار خاطره انگيز مي ترسم
برايم آنقدر از عقده هاي محتسب گفتند
كه از گيلاس هاي ارغواني نيز مي ترسم
حقيقت واژه ي تلخي است در قاموس ناپاكان
زتكرار حقيقت هاي حلق آويز مي ترسم
كلاغاني كه ديگر از مترسكها نمي ترسند
به تاراج حقيقت آمدند ، برخيز مي ترسم